یاهو
صیاد
انسانها را هرگز نمیشود شناخت؛ هیچکس را نه تایید میتوان کرد و نه ردچنان پیچیدگی در این آفریدهی آفریدگار بزرگ وجود دارد که فقط او میتواند بداند و رازهایی از این راه بی پایان را بازگو کنددر این افکار غوطه بودم که ناگاه صدایی مهیب همچون رعد غرید، دو پیام با زیبایی و قدرتی که تنها در نام او می توان به تماشا نشست، به بزرگی و عظمت هستی به نمایش گذاشته شد میخکوب شدم، مات و مبهوت، بارالها چه میبینم خطی در دو سو که هر سوی آن را پایانی نیست آن سو که پایین بود خوف بود و ترس و آن سو که بالا بود امید و در هر سو گروهی کثیر، بیش از آنچه در شمارش باشد و من در بین این دو گروه حیران و سرگردان... به هر سویی میدویدم...
سرگردانی که توانم را برید، بر زمین نشستم غمین و درمانده، زار و ناتوان، چنان هوای دلم گرفته بود که آن را دوایی جز سفر نبود، در این افکارغرق بودم آنچنان که در دنیایی دیگر شناور باشم ناگاه همچون کودکانی که مژده سفر میگیرند از جای پریدم، فریاد میزدم و بالا و پایین میپریدم، میجهیدم و شادی میکردم آنچنان که خود را مطلق کودکی یافتم در آرزو و عشق سفر اما کودکان را نه پای رفتن است و نه خرج سفر، غم بر دلم چیره شد، خدایا هر کودکی را بزرگی است تا او را به سفر برد اما من را که به سفر برد؟دستانم را بر صورت گذاشته و هق هق کنان طلب کردم آنچه آرزویم بود ناگهان صدایی شنیدم، جرا عشق و عقل...
ما را در سایت عشق و عقل دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0aallami6 بازدید : 198 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 11:23